قدم نو رسیده مبارک...
بنام خدای مهربونم...
امروز 4 تیر ساعت 11 صبح یکی یه دونه پسر خاله فاطمه زهرا جونم هم بدنیا اومد...
اینم عکسش در 1 روزگی...الهی که خاله سمیه قربوننننتتتتتتتتتتت بشه توپولوی من
پسر خاله دخمل گلی و داداشی کیانا جونی که کیانا اسم داداششو علی اصغر انتخاب کرده... حالا ببینیم چی تصویب میشه.
این کیانا جون جیگر خاله است در 6ماهگی
اما دلم براتون بگه که آبجی گلم در شرایط خاص (چسبندگی داخل رحمی) سزارین کردو در بخش مراقبتهای ویژه icu بستریه.....خیلی ناراحتیم خدایا آبجی مهربونم را در این شبهای عظیم ماه مبارکت به تو می سپارم... هر چه سریعتر حالشو خوب کن و بتونه به گل پسرش که خیلی انتظارشو کشیدند با آرامش خاطر شیر بده.
الهی قربون اولین نوه پسر حاجی بابا برم که مثل خاله سمیه اش در ماه رمضان و تیر ماه بدنیا اومد...آخه تولد خاله سمیه اش هم تیر ماهی بود که مصادف شده بود با ماه رمضان.
عزیزجونی همراه خاله عسل در بیمارستانه و کیانا بلاچه 2 روزه خیلی بیتابی میکنه ...آخه جیگر 4 ساله خاله سمیه دوری مامانشو نمیتونه تحمل کنه... کاش مسافتمان نزدیک بود و میتونستم به تنها آبجی مهربونم سر بزنم و کمکی کنم....افسوس و افسوس
آخه 800کیلومتر فاصله است بین ما و عزیزجونی و خاله عسل اینا.
فاطمه زهرا جونم برا خاله و نی نی کوچولوش دعا کن خدا صدای بچه ها را زود میشنوه.
این روزها ما هم اینجا سرمون گرم تعمیر خونه سبزدشته گاهاً با دخملی میریم و خیلی اونجا شلوغ میکنه و گاهاً هم میسپاریمش به مامان جونش. امروز هم حسابی رنگی شد... یعنی هی پاشو میذاشت رو قسمتهای تازه رنگ شده.
******************************************
بعداً نوشت : خدا را شکر آبجی گلم امروز 1شنبه 6 تیر از بیمارستان مرخص شد البته نی نی کوچولومون به علت زردی 1 و نیم روز جدا از مادر در بخش کودکان بستری شد و بالاخره امروز مادر و گل پسر و قند عسل در آغوش هم در خونه دایی جونم آرمیدند.... الهی که هیچ مادر و نوزادی مریض نشه.
الهی بمیرم برا خواهرم که در این چند روز چقدر سختی کشید.....یاد این آیه قرآن افتادم که میگه: ان مع العسر یسرا
ان شالله که هرچه سریعتر این گشایش و برکت این نورسیده بهشتی نصیبشون بشه.
و اما اندر احوالات دخمل گلم فاطمه زهرا جون بگم که دخملی این روزا خیلی احساساتشو بهم نشون میده چند ساعت 1بار مخصوصاً بعد از جملات محبت آمیز مامان سمیه شروع میکنه به بلبل زبانی و مامانی خیلی دوشت دالم...با (چشمای خمار) مامانی الهی من قلبوووووووونت بشم( بازم با چشمای خمار).
البته دخمل خانوووم این روزا 1شیطونکی هم شدی که نگو...دیروز هر چی آتنا بهش دست میزد میگفتی مال خووووودمه دست نزن... نشستی تو صندلی کامپیوتر و نیومدی پایین و نذاشتی آتنا هم اونجا کمی بشینه. آخرشم باهاش دعوا کردی و همش گفتی تو بلو سرکال تو بلو خونتون... اونم باهات قهر کرد و شب بعد از اینکه رفتند کلی پشت سرشون گریه کردی و گفتی: پس آتنای من کو؟؟؟ پس زن داییم کو؟؟؟؟
این روزها آمار پاره کردنات اومده پایین آما آمار شکستنات رفته بالا...امروز 2 تا مجسمه دکوری خوشکل منو شکستی
بعدشم ازت پرسیدیم که چرا اینکارو کردی باجدیت کامل گفتی: آخه اوخو بود؟؟(چون مجسمه رنگش سیاه بود)
راستی دخمل نازم اینم بگم که نمی دونم چرا اینروزا یادت میره بگی جیش دارم.... پری روز ماشین دایی توحید گل کاشتی اونم از نوع معطر و بزرگش و دیشب وسط فرش جای بابایی(که بابایی انقد حساسه که نگو ) و امروزم در حالیکه داشتی در کامپیوتر کارتون نگاه میکردی و شیر میخوردی یه عالمه رو صندلی کامپیوتر ....دقیقاً زمان سرکار رفتن بابایی که وقتی بابایی متوجه شد کلی دعوات کرد و صندلی و برد بالکن و شست و وقت کارشم دیر شد و نرفت.
و اما امشب:
بابایی در حال منت کشی (با صدای بلند) : نازداره منه این دختر...جان ناره منه این دختر
دخملی در حال تماشای کارتون آلیس و جولی: بی اعتنای بی اعتنا
بابایی: فاطی زهرا بیا اینجا...1بوس ندادی به من؟؟؟
دخملی : نه بابایی من باهات قهلم
بابایی : فاطی زهرا بیا نوشابه بخور.
دخملی: هیییییییییییی !! بابایی حلف زست نزن
بابایی : پفک
دخملی : هیییییییییییی!! بابایی حلف زست نزن
مامانی: دختررررم جیش داری؟؟؟؟؟؟
دخملی: کوچولو جیش دالم... (در حالیکه دخملی شلوارشو در میاره) میگه : بابایی نگاه نکنیااااا
و دوان دوان دخملی سمت دسشویی و یک عدد مادر قربان صدقه کنان پشت سر دخملی....
الهی که قربان این قناری کوچک خونمون برم که دلش مثلآینه صاف و زلاله و هیچ کینه ای را نمیتونه در خودش نگهداره ( به مامانش رفته )
بعداً بعداً نوشت: بالاخره اسم نی نی خوشگلمون هم به یاد طفل 6 ماهه امام حسین علی اصغر تصویب شد و شناسنامه گرفته شد...الهی که همیشه نظر باب الحوایج حضرت علی اصغر روش باشه