از کوچولوی خودم چه خبر؟
بنام زیبای بی همتایم...
اول از همه 26 ماهگیت مبارک عشقم...
اینم عکس عشقم در 26 ماهگی
ژستتو قربون جیگر
و اما 19 روز عزیز از ماه میهمانی خدا سپری شد و ما بنده های گنهکار هر شب نجواهای بیکسی هایمان را به درگاهش ناله کردیم و سر بر بالین مهربانش گذاشتیم تا دمی بیاساییم در این روزگار سخت قلبهای ماشینی.
دخترک نازم تو داری سومین ماه میهمانی خدا را تجربه میکنی و هروز با جدید های بسیار مواجه میشی و من همپای روزهای تو در گذر زمان گاهی خودم را گم می کنم... و دوباره در پنجره نگاه تو خودم را پیدا میکنم... آنسان که معصومانه با چشمهایی از جنس خودم در من زل می زنی و آرام میگویی مامانی خیلی دوتت دارم و دهانت را مچسبانی همانجا که قدت میرسدو مرا میبوسی بر خود میبالم و دیگر خوشبخت تر از خودم کسی را نمیبینم و فراموش میکنم که در شهری غریب دور از پدر و مادر زندگی میکنم....
ای پدر و مادر کوچولوی من تو اینروز ها از تماشای کارتونهای تکراری آلیس و جولی و سیندرلا و بره ناقلا بارها و بارها خسته نمیشی و من از قربان صدقه و دورت چرخیدن مخصوصا وقتی در حین تماشای کارتون به خواب رفتی با پاهای خسته و زبان روزه خسته نمیشم از نوازش و بوسیدن روی ماه و معصومت .
فرشته کوچولوی من هرجا که برویم تو چشمان قشنگت دنبال دختر بچه هاست و عروسکهایشان و من و چشمان عاشقم دنبال تو یکی یه دونه عروسکم.... این روزها بسیار تکرار میکنی پت من کجا بلم؟ پت من چیکال کنم؟ و احساس خنده و بی جوابی من در هم می آمیزند ....
گل نازم اینروزها کمی درکت از مسایل رفته بالا و کمتر چیزی را خراب و پاره میکنی....گفتم کمتر نه کامل...چند ساعت پیش با مدادی که دستت بود و بهش میگی دوختای (خودکار) موهای عروسکت که اول
اسمشو پینای گذاشته بودی و اخیرا بهش میگی: "زن دایی مینای یکی دیگش" با مداد موهای فرفریشو خراب کردی... وقتی هم ازت پرسیدیم که چرا اینکارو کردی ؟ در جواب گفتی داشتم موهاشو کوتاه میکردم....
دخترک نازم.... هزار ماشالله به هوش و زکاوتت که وقتی 1 کلمه ای را میشنوی ماهها بعد همان کلمه در ذهنت مانده را انعکاس میدی...... مثلاً چند روز پیش نشسته بودی پشت کامپیوترو نمیومدی پایین وقتی ازت پرسیدم آخه مامانی تو داری اونجا چیکار میکنی؟ در جواب برگشتی و گفتی : دالم کپی میکنم....واقعاً هم با راست کلیک کار می کردی.
دانشمند کوچکم... اینروزها علاقه ات به نقاشی فراوان شده و هرروز باید قلم و کاغذ برداری و مامانی و بابایی و خودتو بکشی بعدشم 1 خونه با دودکش روشن..... البته گاهی اوقات دستم را میگیری و کل اعضای فامیل و تک تک دوستات را باید برات نقاشی کنیم........
اینم عکس من و بابایی و خونمون...
راستی گلم تو تا حالا 16 تا دندون داشتی... خیلی وقت بود که دندونای آسیابت افتخار نمی دادند. اوایل ماه رمضون بود (26 ماهگی ) که ناگهان تب کردی و بی تابی و هی مامانی بغلم کن.... که وقتی دهنتو نگاه کردم دیدم 2 تا از مرواریدای سفید تو دهنت شروع به درخشیدن کردند.... و دومین آش دندونی هم برات توسط یک عدد مامان سمیه رقم خورد.
**************************************************
و اما ..... اندر مزایای خوردن لواشک توسط شیطونکها...
و اگه لواشکهای فریزر مامانی تموم بشه..!!
نا امید نمی شدی که.... می رفتی نایلون لواشکم می خوردی
انقد عاشق دخترت هستی که نگو... بغل و لالا...
اینم دختر تو پینای یا این روزا اسمشو عوض کردی و میگی زندایی مینا یکی دیگش
اینم از بازیهای نازدار مامان....الهی قلبونت بشم ممممممممممممن
توجه همه بچه ها را در پارک به خودت جلب میکردی... عروسک جذاب من
به افتخار قهرمان کوچولوی من بزن کف قشنگه را....
***********************************************
قربون اون ژشت گرفتنت بششممممممممم ممممممممن
فاطمه زهرا جونی با دوستاش درسا جون و امیر ارسلان جون
*********************************************
هرجا میریم تا پشت فرمونو خالی میبینی زودی میپری توی فرمان
و می خونی تاب تاب عباسی .... خدا منو نندازی
******************************************************
اینم فاطمه زهرای جیگر با خاله امینه خاله بابایی...خاله کوچولوی مهربون
اینم جاجیه فاطمه زهراااااا در حال عبادت
اینم یه افطاری ساده من و دخملی... موقعی که بابا نیست