فاطمه زهرا جوون فاطمه زهرا جوون، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

فاطمه زهرا دختری از بهشت

وقتی مادر میشی...

  وقتی مادر میشی دنیات کوچیک میشه ... اینقدر کوچیک که هیچ کس غیر از خودت این دنیا رو نمیبینه . دنیات میشه ماشینهای اسباب بازی...   دنیات میشه رنگها ... دنیات میشه عروسک.... با کودکت شیر میخوری ... با کودکت چهار دست وپا میری ...   با کودکت رشد میکنی بزرگ میشی . اینقدر بزرگ که همه میفهن مادری ... یهویی کوه میشی .توانت میشه ۱۰۰ برابر ...   دیگه مریض نمیشی ... دیگه نمی نالی... وقتی مادر میشی حتی دیگه از سوسک هم نمیترسی . وقتی مادرمیشی دنیات میشه تغذیه آموزش و پرورش ! دیگه وقت نداری یه صبح ...
11 خرداد 1394

نامۀ مامان سمیه به فرشتۀ بهشتی در آخرین روز بارداری...

  بنام مهربان خدایی که قلب پاک و کوچک فرشته ای را در درونم پرورش داد   برای دخترم برای عشق مامان و بابا ،ضحا یا فاطمه ضحا یا فاطمه زهرا. دختر گلم  مامان سمیه در این 9 ماه بارداری برات خیلی سختیها کشیده و باهات انس گرفته و برات آرزوها داره. با هر تکان و حرکت خودت به مامانی امید و حیاتی نو بخشیدی بیصبرانه من و بابایی منتظر نگاه و وجود گرمت هستیم امروز 28 فروردین 39 هفته و 5 روز از دوران جنینی ات گذشت و تو تقریبا 3 کیلو هستی. ساعت 7 صبح است و همه خوابند و من و تو بیداریم. نفس مامان در این ایام که من و تو یکی بودیم خیلی برات سوره عصر خوندم تا دختر صبوری ب...
10 خرداد 1394

کمی از زبان بال بالام....(بال بالا یعنی فرزندعسلم)

                                                بادتنت.................بادکنک دندینم..................نمی تونم سنگینه کمک...................نمک سیب زیما............سیب زمینی دودونه................. تخمه نوودابه گاگالی بتتنی گخمه مرغ........نوشابه خوراکی بستنی تخم مرغ مامانی هاپشنمو بپوش برم دردر برم سرکار پیش بابایی من م...
9 خرداد 1394

تقدیم به همه دختران ایران زمین

    تو دختر متولد شدی برای همیشه پاک بودن تو دختر متولد شدی برای همیشه عفیف بودن تو دختر متولد شدی برای همیشه محبوب بودن تو دختر متولد شدی برای همیشه صبور بودن تو دختر متولد شدی برای همیشه در صحنه بودن تو دختر متولد شدی برای عشق ورزیدن تو دختر متولد شدی برای همیشه حمایت کردن تو دختر متولد شدی برای همیشه زیبا بودن تو دختر متولد شدی برای زن شدن..... مادر شدن تو دختر متولد شدی برای تحسین شدن...... تحسین کردن تو دختر متولد شدی برای آرام کردن قلبهای ناآرام تو دختر متولد شدی برای معنا دادن به زندگی یک مرد تو د...
8 خرداد 1394

بیست و پنج ماهگی گلم

  گلم این روزا 1 بلبل زبونی هایی میکنی که نگو... دیشب برده بودمت پارک .اولین بار بود که سوار چرخ و فلک شدی فکر میکردم که شاید بترسی اما 1 ذوقی کرده بودی که نگو.... 1 خنده هایی میکردی دیدنی ... وقتی هم بهت میگفتم شعر بخون قرآن می خوندی .... آخه ناناز مامان سوره توحیدو حفظ کرده..... توحید اسم دایی بزرگشه.... چند روز پیش گیر داده بودی که باید سوره دایی امیدو بخونی.... خلاصه گلم بعضی 1 گیرایی میدی که نگو....که البته اقتضای سنته. شبا که بابایی میاد خونه باید تو زودتر بری بالکن و بابا بغلت کنه و 1دوری دم در بزنی و بیای تو. امروزم رفتی حمومو همه عروسکاتو شستی و  ..... اما جیگرطلای من موقع شامپو زدن به ...
7 خرداد 1394

توبرو سرکار...

عسل مامان هر روز که میگذره اداها و حرفهای جدید میزنی...برخی شیرین کاریهاتو اینجا می نویسم... وقتی با یکی دعوات میشه دادمیزنی و میگی تو بلو دل دل ، تو بلو سل کال (تو برو دردر تو برو سرکار)   از حشراتم میترسی و وقتی مگس یا مورچه میبینی میگی : مامانی جوجو دشتمو نخوله؟؟ وقتی خونه را جارو میکشم میای روش سوار میشی و ماشین سواری میکنی. با صداشم انقد آروم میخوابی که نگو. عاشق آب بازی هستی و فقط به عشق آب بازی میری حموم و حتی دسشویی هر چی کتاب داستان میخوای که بخونی چند دقیقه ای نمیگذره که پاره میکنی و بعضی تیکه هاشم میخوری. انقد عاشق پارک و تاب بازی هستی که نگو خودت میگی میخوام غدا بخولم بدلگ بشم برم چلخو فلک سوال بشم ...
30 ارديبهشت 1394

تولد 2سالگی گل سر سبد زندگیم

  از چند روز قبل از تولد همش برا خودت و من وبابایی نانای میکردی و میگفتی می خوام عروس بشم نانای کنم... بعداز اینکه متوجه ازدواج دایی امید شدی به هر کی میرسیدی میگفتی من عروس دایی امیدم....الهی قربونت برم نانازم که چقدر دوست داری عروس بشی  روز تولدت هم با13 روز تاخیر 13 اردیبهشت برگزار شد اولش گریه میکردی و همش میگفتی مامانی بغلم کن  و فقط بغل همسایه مون بتول خانم آروم شدی و فک کردی عزیز جونه  آخ که چقدر جای عزیزجون و خاله عسل خالی بود...اما آخرای مراسم حسابی بازی و نانای کردی و شمع فوت کردی و با گرفتن کادو هات حسابی سورپرایز شدی  کلی مهمون داشتیم و بعد از مراسم انقد خسته بودم که نگو چند تا از عکساتو الان می...
23 ارديبهشت 1394

نوروز94

  ساعت 2 و 15 دقیقه نصف شب سال تحویل شد بابایی و دخملی خواب بودند اما مامانی طبق معمول هر سال قرآن می خوند و دعا میکرد..... یا مقلب القلوب امسال بهترین روزها و بهترین روزی ها را نصیبمان کن . سلامتی روزافزون برا مامان و بابام و همسرو دخملی و همه خانواده ام...... نهم فروردین هم من و تو بابایی برا مسافرت عید رفتیم سمت استان اردبیل و شهر پارساباد. خونه عزیز جون و حاجی بابا... و تا 22 ام هم اونجا بودیم خیلی خوش گذشت مثل هر سال   اما هوای اونجا بر عکس تهران انقد سرد بود که نگو و تو مریض شدی و 2بار بردیمت دکتر و اولین آمپول پنی سیلین بهت تزریق شد . وبه در خواست خودت 1بادکنک آبی تونست تو را آرام کنه &...
19 ارديبهشت 1394

چند تا ازعکس های دخمل مامان

         ناناز مامان اینجا 5 ماهه است هنوز 4 دست و پا نمیره      عکس گلم در 6ماهگی   لالا گلم لالا............لا لا نازم لالا              اینحا هم 9 ماهته از همون اول عاشق این بودی که بیای آشپزخونه پیش مامانی   هرچی سیم و برق و پریز بود را کشف کرده بودی.... اینجا 1 ماهه هستی همیشه با دستهای باز می خوابیدی اینجا هم 7 روزه هستی... قربون اون خنده های نازت در خواب 15 دقیقه بعد از تولد با خنده و کنجکاو...
18 ارديبهشت 1394